پخش عمده لوازم تحریر



سلطان محمود غزنوی شبی هر چه کرد خوابش نبرد
غلامان را گفت: حکما به کسی ظلم شده او را بیابید
پس از کمی جستجو غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد دادخواهی نیافتیم
اما سلطان را دوباره خواب نیامد. 
خود برخاست و با جامه مبدل بیرون شد. 
در پشت قصر و در کنار حرمسرا ناله ای شنید که خدایا ! محمود اینک با ندیمان خود در حرمسرا نشسته و نزدیکی قصرش اینچنین ستم می شود.

سلطان گفت: چه می گویی؟ اینک من محمودم و از پی تو آمده ام . بگو قصه چیست؟

آن مرد گفت: یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم شب ها به خانه من می آید و به زور زن مرا مورد آزار و اذیت خود قرار می دهد.
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
جواب داد: شاید رفته باشد.

ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی ثامن الحجج (ع) باخرز boorsbaz ربط ما چیست؟ سهم ما چیست؟ هر نوع اطلاعاتی لایک سرچ mooshichat1 یادداشت های محمد عرفان بهنام پور poonehflawer بازی انلاین کامپیوتر یا لب تاب قاليشويي فارسي